انجام دادن. کاری کردن: چو خسرو دید کایام آن عمل کرد کمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی. چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی. مولوی. ، به کار بردن. معمول داشتن. بجای آوردن. بکار بستن: به قانون عمل کردن، به دستور عمل کردن، به فرمان عمل کردن، به فتوی عمل کردن: عالمی است که تقریر مسائل شرعی می کند، مردمان بدو عمل کنند و خود بدو عمل نمی کند. (قصص الانبیاء ص 171). تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. (گلستان سعدی). دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد. (گلستان). هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راندو تخم نیفشاند. (گلستان) ، کار کردن. (ناظم الاطباء). اثر کردن. - عمل کردن مزاج، اجابت مزاج. - عمل کردن مسهل، اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم. ، عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی، (اصطلاح نحو) رفع یا نصب یا جر کلمه بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود، امتحان نمودن. (ناظم الاطباء)
انجام دادن. کاری کردن: چو خسرو دید کایام آن عمل کرد کمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی. چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی. مولوی. ، به کار بردن. معمول داشتن. بجای آوردن. بکار بستن: به قانون عمل کردن، به دستور عمل کردن، به فرمان عمل کردن، به فتوی عمل کردن: عالمی است که تقریر مسائل شرعی می کند، مردمان بدو عمل کنند و خود بدو عمل نمی کند. (قصص الانبیاء ص 171). تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. (گلستان سعدی). دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد. (گلستان). هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راندو تخم نیفشاند. (گلستان) ، کار کردن. (ناظم الاطباء). اثر کردن. - عمل کردن مزاج، اجابت مزاج. - عمل کردن مسهل، اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم. ، عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی، (اصطلاح نحو) رفع یا نصب یا جر کلمه بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود، امتحان نمودن. (ناظم الاطباء)
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن