جدول جو
جدول جو

معنی عمل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

عمل کردن
کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
فرهنگ فارسی عمید
عمل کردن
(رَ تَ)
انجام دادن. کاری کردن:
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
چون عمل کردی شجر بنشاندی
اندر آخرحرف اول خواندی.
مولوی.
، به کار بردن. معمول داشتن. بجای آوردن. بکار بستن: به قانون عمل کردن، به دستور عمل کردن، به فرمان عمل کردن، به فتوی عمل کردن: عالمی است که تقریر مسائل شرعی می کند، مردمان بدو عمل کنند و خود بدو عمل نمی کند. (قصص الانبیاء ص 171). تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. (گلستان سعدی). دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد. (گلستان). هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راندو تخم نیفشاند. (گلستان) ، کار کردن. (ناظم الاطباء). اثر کردن.
- عمل کردن مزاج، اجابت مزاج.
- عمل کردن مسهل، اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم.
، عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی، (اصطلاح نحو) رفع یا نصب یا جر کلمه بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود، امتحان نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمل کردن
انجام دادن رفتار کردن انجام دادن: اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل کردن
کرنت
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
عمل کردن
للعمل
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عمل کردن
Function, Act, Fare, Operate
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عمل کردن
agir, se débrouiller, fonctionner, opérer
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عمل کردن
agire, fare, funzionare, operare
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
عمل کردن
действовать , делать , функционировать , работать
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به روسی
عمل کردن
handeln, sich schlagen, funktionieren, betreiben
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
عمل کردن
діяти , ходити , функціонувати , працювати
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عمل کردن
działać, podróżować, funkcjonować, pracować
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
عمل کردن
agir, sair, funcionar, operar
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
عمل کردن
actuar, salir, funcionar, operar
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
عمل کردن
काम करना , कार्य करना , काम करना
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به هندی
عمل کردن
bertindak, bepergian, berfungsi, mengoperasikan
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
عمل کردن
عمل کرنا , کام کرنا
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به اردو
عمل کردن
কাজ করা , যাওয়া , কাজ করা
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
عمل کردن
กระทำ , เดินทาง , ทำงาน , ปฏิบัติการ
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
عمل کردن
kutenda, kwenda, kufanya kazi, kuendesha
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
عمل کردن
hareket etmek, gitmek, işlev görmek, çalıştırmak
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عمل کردن
行動する , 出発する , 機能する , 操作する
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
عمل کردن
handelen, reizen, functioneren, bedienen
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
عمل کردن
לפעול , לנסוע , לפעול , לפעול
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به عبری
عمل کردن
행동하다 , 지나가다 , 작동하다 , 작동하다
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
عمل کردن
行动 , 经营 , 运作 , 操作
تصویری از عمل کردن
تصویر عمل کردن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی،
کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود،
کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند،
کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمر کردن
تصویر عمر کردن
زیستن، زندگی کردن، کنایه از دوام آوردن، دوام داشتن
فرهنگ فارسی عمید
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمل نکردن
تصویر عمل نکردن
اکارتاری به کار نبستن انجام ندادن
فرهنگ لغت هوشیار
برکنار کردن هیالاندن کسی رااز شغل و منصب خود بر کنار کردن خلع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترابردن، دریافتن گمان کردن نقل کردن و بردن چیزی از جایی بجای دیگر، توجیه کدرن تعبیر کردن قیاس کردن: (این مطلب را بر چه حمل میکنید ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
((حَ کَ دَ))
بردن چیزی از جایی به جای دیگر، تصور کردن، در وهم افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزل کردن
تصویر عزل کردن
برکنار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل کردن
تصویر حمل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره